گدای فاطمه (س) ( دوشنبه 89/10/27 :: ساعت 5:39 عصر)
یا رب البیت الحرام... غسل احرام کردم و لباس های احرامم رو برای اولین بار پوشیدم... سفید سفید... مثل کفن... حس خیلی خوبی بود... همه مون سفید شده بودیم... هم رو که میدیدیم بی اختیار میرفتیم جلو و در آغوش هم قرار میگرفتیم... همه وسایل هامون رو جمع کردیم و رفتیم رستوران هتل که مراسم بود.. یه دختر کوچولویی به اسم سارا توی کاروانمون بود که خیلی وابسته شده بود به من و همش می اومد پیشم... اونم سفید پوش شده بود... خوش به حالش توی این سن و سالش...
لحظه های آخری بود که توی مدینه بودیم... دل همه گرفته بود و اشک میریختن... ای جانِ دل زهرا ... باز هم بطلب ما را رفتیم سوار اتوبوس ها بشیم و راهی مسجد شجره... راه زیادی نبود تا اونجا... حس های مختلفی داشتیم... هم دل گرفتگی... هم دلهره ی انجام اعمال... هم خوشحالیه رفتن به خانه ی خدا... رسیدیم مسجد شجره...
زمان زیادی تا اذان مغرب نمونده بود... رفتیم داخل و نماز احرام خوندیم و نیت محرم شدن کردیم و تلبیه گفتیم: « لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک لبیک » خدایا جز تو معبودی نیست... خدایا ببخش... خدایا کمک کن فقط برای رضای تو گام برداریم... حالا دیگه مُحرم شدم... خدا کنه مَحرم هم بشم... صحرای محشر بود... همه سفید پوش... همه فقط برای خدا... بعد رفتیم توی حیاط مسجد و منتظر اذان شدیم تا نمازمون رو بخونیم...
بعد از نماز راهی شدیم به سمت مکه... به سمت بیت عتیق... به سمت قبله گاه... همه استرس داشتیم مبادا کاری کنیم که خلاف اعمال احرام باشه... روی لب ذکر میگفتیم... شام رو هم توی اتوبوس خوردیم و به دلیل مسافت تقریبا زیاد تا مکه (حدود 4 ساعت) خوابمون برد! ای مجرم مُحرم شده درکنج حرم....مُحرم که شدی بکوش مَحرم گردی
|
کل لبیک ها
|
||