سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • گدای فاطمه (س) ( جمعه 89/7/23 :: ساعت 12:4 عصر)

    یا رب البیت الحرام

     

    روزها یکی پس از دیگری سپری می شد و من چشم انتظار بودم برای اول مرداد 87 ...

    ادامه مطلب، دست نوشته هامه توی اون زمان...

     

    از اشکایی که یک سال و نیم پیش توی شلمچه برای این سفر ریختم نمیگم...از برات امضا نشده ی کربلایی که شهدای اونجا بهم دادن و سرم رو گرم کردن نمیگم!...از خون دلایی که خوردم نمیگم...از برات مکه ای که یک سال پیش نمیدونم چه گناهی کردم که خدا ازم گرفت نمیگم...از اینکه اصلا نیت من از دانشگاه رفتن چی بود نمیگم...از انفاقایی که برای ثبت نامش..دوندگی هاش....پولایی که زیر میزی ازمون خواستن و زیر بار نرفتیم نمگیم...!

     

    از این میگم که بلافاصله بعد از سفر سوریه اسمم برای مکه در اومد...از این میگم که خیلی مراقب بودم که مبادا گناهی کنم مبادا حرفی بزنم که خدا دوباره پشیون شه...قربوووووونش برم...این بار دیگه عنایت کرد و راهم داد...

     

    سفر به سرزمین وحی...به سوی خدا....به سوی رسولش و دختر و پسراش...

     

    سفر به جایی که روزی حسین توش دنیا اومده و زندگی کرده....

     

    حج : حرکتی از خود به سوی خدا همراه با خلق

     

    قبل از حرکت فکر جا موندن از سفر داشت دیوونه ام میکرد! حال خوشی نداشتم....مرگ رو جلوی چشام میدیدم...حس قسمت نشدن...تمام آرزوها و خیالا و رویاهایی که برای این سفر چیده بودم از سرم پریده بود!

    ساعت 9 باید فرودگاه می بودم و تا ساعت 8 حال بدی داشتم..خدایا این چه قسمتی بود؟!

    میترسیدم برم دکتر و موندگار شم و از قافله عقب بمونم...اما همین که سوار ماشین شدم انگار معجزه شد و تموم اون درد و مرض نابود شد...الهی شکرت....الحمد لله رب العالمین...

    سر موقع رسیدیم فرودگاه و کاروانمون رو پیدا کردم و مدارک رو از مدیر کاروان گرفتم و با دوستم از خانواده هامون خداحافظی کردیم و داخل شدیم... ساک هامون رو تحویل قسمت بار دادیم و با خیال راحت رفتیم و از گیت رد شدیم و منتظر بودیم تا ساعت 12 بشه و پرواز کنیم...

    از اخرین گیتی که رد شدیم ساعت 1 بود و صدای اذان اومد... منم فرصت رو غنیمت شمردم و همونجا چفیه م رو پهن کردم و نماز ظهر و عصر رو خوندم و بقیه هم اومدن کنارم و مشغول نماز شدن... بلافاصله بعد از نمازمون وارد هواپیما شدیم...

    جامون رو پیدا کردیم و نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم...!

    تقریبا سر موقع پریدیم...! (ساعت 2) وقتی یه کم از پرواز گذشت دو رکعت نماز توی آسمون خوندم! چه طعم شیرینی داشت سجده در برابر معبود وقتی که زمین زیر پاته!

     

     

     

    لحظه شماری میکردیم تا زمان سپری شه و زودتر برسیم به جده... بعد از تقریبا دو ساعت و نیم، ساعت 4ونیم و به وقت اونجا 3  هواپیما به زمین جده نشست و پیاده شدیم....هواش خیلی گرم بود و شرجی... ساک هامون رو تحویل گرفتیم و سوار اتوبوس هامون شدیم تا بریم به سمت مدینه...

     

    الهی لک الحمد بالنعمة...یا حق

     





    کل لبیک ها
    روز چهارم و احرامی دوباره
    روز سوم حضور در مکه
    زیارت دوره
    روز دوم حضور در مکه
    روز اول حضور در مکه
    طواف دل
    لبیک...
    [عناوین آرشیوشده]

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن