گدای فاطمه (س) ( چهارشنبه 89/8/19 :: ساعت 12:7 عصر)
یا رب البیت الحرام... ساعت نزدیکای چهار صبح، 4 نفری حرکت کردیم برای نماز صبح... کلی از مسیر رو دور زدیم تا تونستیم از یه دری که مخصوص خانم ها بود وارد شیم... نماز رو خوندیم و من و یکی دیگه شروع کردیم به خوندن نماز حضرت رسول(ص)... اما دو نفر دیگه از بس حرف زدن که ...! ساعت 6 و نیم حرکت کردیم بریم هتل... هوا ابری بود... صبحانه رو خوردیم و استراحت کردیم...ساعت 9 ریحانه گفت بریم خرید اما چون فقط ما دو نفر بودیم نرفتیم و رفتیم حرم و باز هم دیر رسیدیم و درهای روضه بسته بودند...نزدیک یکی از درها نشستیم و تا اذان ظهر به نماز و دعا و ذکر مشغول شدیم...اذان که داد و نماز خونده شد، خودمون نماز ظهر رو دوباره خوندیم و عصر رو هم خوندیم و منتظر شدیم تا درها باز شه...از هم جدا شدیم و رفتیم داخل روضه... نزدیکای ستون توبه و ضریح پیامبر و خونه بی بی...انگار که در آغوش پدرتی...اشکات بی اختیار می آن...خدایا شکرت... ساعت 3 برگشتم سمت هتل، آفتاب بدجوری سوزان بود... رفتم رستوران هتل و غذا تموم شده بود!! نون و ماست گرفتم و رفتم سمت آسانسور که 2 خانم که اونام دیر رسیده بودن ولی غذا بهشون رسیده بود و غذاشون رو داشتن میبردن اتاقشون، اونجا بودن... وقتی فهمیدن غذا ندارم کلی اصرار کردن که برم پیششون و باهاشون غذا بخورم....منم دیدم زشته روشون رو زمین بندازم رفتم! 2 خانم بودن با یه پیرمرد توی اتاقشون... یه کم غذا خوردم و کلی تشکر کردم و رفتم اتاقمون که دیدم ریحانه رفته جلسه! منم رفتم جلسه و حاج آقا در مورد احکام طواف صحبت میکرد...متاسفانه روحانی مون خیلی خشک و یواش صحبت میکرد و واقعا حوصله ی ادم سر میرفت...مام که از قبل تمام احکام رو مطالعه کرده بودیم و تو جلسات تهران همه چی رو یاد گرفته بودیم وقتی دیدیم دیگه حوصله مون نمیکشه بلند شدیم!! ریحانه با دو نفر دیگه رفتند سمت بقیع و من موندم یه کم استراحت کنم... بعد که منم خواستم برم بقیع، دیدم همه تو لابی هتل جمع شدن که با هم برن... رفتیم ضلع شمالی بقیع... حاج آقا یه کم از افرادی که تو بقیع دفن شده بودن صحبت کرد...که علاوه بر قبر چهار امام عزیزمون، قبر بیشتر زنان پیامبر و نیز عباس عموی پیامبر و فاطمه بنت اسد مادر امام علی (ع) و ام البنین مادر حضرت عباس و عمه های پیامبر و ابراهیم پسر پیامبر و برخی دیگر از بزرگان در این قبرستان قرار داره و میگفت زن هایی که دفن شدن روی قبرشون دو تا سنگ هست ولی مردها یه سنگ رو قبرشونه! نزدیک غروب بود و همه راهی حرم شدیم... شب جمعه بود... قرآن خوندم تا اذان شد و نماز مغرب و عشاء رو خوندم و دعای کمیل...الهی و ربی من لی غیرک...دعای کمیل اونم داخل مسجدالنبی... بعد راهیه هتل شدم... بعد از شام هم خستگی باعث شد که زود خوابم ببره!! الهی لک الحمد بالنعمة...یا حق
|
کل لبیک ها
|
||