سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • گدای فاطمه (س) ( جمعه 89/10/3 :: ساعت 4:38 عصر)

    یا رب البیت الحرام...

    روز آخر حضور در مدینه بود... صبح زودتر از روزهای دیگه بلند شدیم و رفتیم مسجد تا به عبادت بپردازیم!

    بعد از نماز صبح هم همین طور از فرصت های آخری که توی مدینه بودیم استفاده کردیم و ...

    راه افتادیم سمت بقیع... کلی پیاده رفتیم تا بقیع و گنبد خضراء رو با هم نظاره کنیم!!...

    با ائمه بقیع وداع کردیم و آروم آروم راهی هتل شدیم...

    بعد از صبحانه ریحانه خوابید و منم راهی روضه شدم...

    حضور آخرین در روضه النبی... یه گوشه کنار یه ستون، اعمال روز مبعث رو انجام میدادم(تف به ریا!!)... که یهو دیدم یه پارتیشن کشیدن و نمیذارن توی محدود روضه وارد شیم!!...قلبم ایستاد!!...گفتم یا رسول الله.....باید با حسرت راهی مکه شم؟!؟! اشک بود که بی اختیار گونه هام رو نوازش میکرد..یا زهرا...

    به یکی از شرطه ها گفتم اجازه بده منم برم..گفت برو بعد از نماز بیا!!! گفتم ما داریم میریم مکه ، دیگه نیستیم!! قبول نکرد...

    یکی دیگه از شرطه ها اومد... به اون گفتم....اشکای منو که دید دلش انگاری سوخت!! بهم گفت از خروج اضطراری برو...سر از پا نمیشناختم... و جعلنا...  میخوندم و میرفتم...(این آیه وجعلنا من بین ایدیهم... عجب ورد زبونمون شده بود اونجا!! همش میخوندیم و چشمشون رو میبستیم!:دی )

    یهو دیدم وارد روضه شدم....آقا جون ممنون.....میخواستم روی ماهش رو ببوسم!!..... ولی... سریع نماز خوندم و با چشای خیس....با دل داغون...با حسرتی که داشت لحظه های آخر میموند توی دلم وداع کردم.... داشتم دق میکردم... خیلی سخته لحظه ی وداع....

    رفتم یه گوشه ای از مسجد و مناجات خمس عشر خوندم... نماز شد و بعد نماز هم سریع رفتم سمت هتل...

    یعنی دوباره این چشای گناهکار لیاقت دیدن پیدا میکنه؟!؟!؟!؟

    خداوندا بسی حسرت کشیدیم.......به شهر پاک پیغمبر رسیدیم

    مدینه آمدیم اما دریغا.....................که قبر حضرت زهرا ندیدیم


    الهی لک الحمد بالنعمة.... یا حق





    کل لبیک ها
    روز چهارم و احرامی دوباره
    روز سوم حضور در مکه
    زیارت دوره
    روز دوم حضور در مکه
    روز اول حضور در مکه
    طواف دل
    لبیک...
    [عناوین آرشیوشده]

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن